ژانوس، خدای اسطوره ای دروازه های روم، دو چهره داشته است، چهره ای رو به پیش و بالنده و چهره ای رو به پس و میرنده. آیا پدیده جهانی شدن (Globalization) چهره ای ژانوسی دارد؟
برای روشن شدن موضوع باید نگاه معرفت شناسانه به آن داشت تا ابتدا از اغتشاش در مفهوم رهایی یابیم. چرا که در حوزه علوم انسانی، مفاهیم، بنیادی ترین جزء تشکیل دهنده نظریه ها و در عین حال آسیب پذیرترین بخش آنها هستند و بدفهمی هایی که منجر به مجادلات بی فرجام بخصوص در جوامع مصرف کننده علوم انسانی می شوند، ناشی از ابهام و آشفتگی در مفاهیم است.
اگر جهانی شدن به معنی فشردگی زمان و مکان و فضا و شتابندگی تاریخ و از بین رفتن فاصله ها و همسایگی جوامع باشد، می توان به سادگی پذیرفت که ما به عصر جهانی شدن وارد شده ایم، اما پرسش این است که آیا جهانی شدن فرصت بهتری برای زیستن است یا تهدیدی برای آن؟
به نظر می رسد که جهانی شدن علاوه بر ابهامی که در جوامع مدعی آن دارد به هنگام انتقال به فرهنگ ها و جوامع دیگر پیش از برخورداری از قوام نظری در محافل آکادمیک سر از مصارف عامیانه و روزمره درآورده است.
پرسش هایی از این دست که: آیا جهانی شدن مفهومی برآمده از مبانی نظری مدرنیته است یا پدیده ای متآخر از آن و اینکه آیا پدیده ای ناشی از دگرگونی های دانش و فن آوری است یا پروژه ای ساخته و پرداخته صاحبان ثروت و قدرت؟ پاسخ خود را از همین گام نخست و منزل اول باید بگیرد.
در این زمینه اصطلاحات و مفاهیمی مشابه وجود دارد که خلط آنها بر پریشانی ذهن می افزاید.
توجه به مفاهیمی چونی جهانیت (Globality)، جهانی شدن (Globalization)، جهانی سازی (Globalizing) و جهانی گرایی (Globalism) در همین جهت اهمیت دارند که مجال شرح و بسط آنها نیست ولی اجمالاً :
جهانیت، واقعیتی است ناظر به اشباع کمی جهان و افزایش ارتباط و پیوستگی آحاد و اجزاء تشکیل دهنده آن و ذهنیتی که نسبت به اوضاع جدید وجود دارد با مفاهیمی چون کوچک شدن جهان (Minimalisation of the world)، دهکده جهانی (Global Village)، پایان جغرافیا (The end of Geography) و نظایر آنها تعریف می شود.
اما جهانی شدن به منزله یک رهیافت برای توصیف و تبیین فرایند تحولات کنونی جهان و آینده آن درصدد پرکردن خلاء معرفتی پس از افول پارادایم های دو قطبی در جهان است.
و جهانی سازی حاکی از غلبه صبغه ایدئولوژی بر انگاره های معرفتی برای تبیین جهانی و یکپارچه نظریه ها و حتی منافع است.
غلبه این صبغه که رویکردهایی چون یکسان سازی در برابر یک پارچه شدن جهانی، یک شکلی در برابر تکثر جهان، غربی شدن در برابر مدرن شدن جهان را برجسته می سازد و طبعاً با مقاومت ها و مخالفت های مختلفی نیز روبرو می شود.
اگر جهانیت به مثابه یک فرایند در حال وقوع مطرح است، صاحبان قدرت، ثروت و موقعیت نیز می کوشند در چارچوب جهانی سازی و جهانی گرایی فرصت های برآمده از فرایند جهانی شدن را به سود خود مصادره کنند.
به هرحال:
دو روایت از جهانی شدن در برابر ما است. روایت نخست که بیشتر به مذاق سیاستمداران قدرت مدار خوش می آید جهانی شدن را به معنی یک رویه برای یکسان سازی، یک الگوی یکنواختِ ادراک و یک سازمان یگانه ارزشی در سطح جهان می داند.
در این روایت همه الگوهای فرهنگی در درون این فرایند جهانی مضمحل خواهد شد و همه تنوع های جهانی سرانجام تن به یک سازمان واحد خواهد سپرد. این روایت از متن توهمی بر می آید که بخصوص از قرن هجدهم بر ذهن بسیاری از سردمداران تفکر و اجتماع غربی حاکم بود و آخرین بروز و ظهور آن را در پندار باطل شبه فلسفی پایان تاریخ می توان سراغ گرفت.
قدرتمندانی که خود را رهبر ناخوانده جهان می دانند یا خودباختگان در برابر ثروت و قدرت علمی، تکنیکی، سیاسی و نظامی کشوری چون آمریکا غالباً به این روایت از جهانی شدن به امید آمریکایی کردن جهان و نظم نوین معطوف به مرکزیت آمریکا تکیه می کنند.
این روایت از جهانی شدن نوعی فضای دو قطبی در باب هویت های فرهنگی و اجتماعی و ملی را فراهم می آورد و در این فضا از یک سو نابودی هویت های بومی مطرح است و از سوی دیگر بدبینی نسبت به سیاستها و راهبردهای جهانی به منزله توطئه ای علیه کشورها و ملتهای دیگر پدید می آورد.
جهان در کشاکش سیاست وحشتناک اشغال و سرکوب و جنگ پیش دستانه از یک سو و خشونت و ترور از سوی دیگر جهان را در شرق و غرب عالم نا امن و سرشار از نگرانی و دلهره می شود.
اما روایت دیگر از جهانی شدن هم هست:
طبق این روایت جهانی شدن با فرایند تقویت صورت بندی های خاص و محلی نیز همراه است.
بر اساس این روایت، جهان بیش از این نیز در یک فرایند جهانی شدن قرار داشت. فرایندی که تحت عنوان مدرنیته بر نوعی اولویت فرهنگ غربی و ارتباط یکسویه میان فرهنگ اروپایی و آمریکایی با سایر حوزه های فرهنگی استوار بود. به عبارتی دیگر در پارادایم سابق نوعی مونولوگ در سطح جهانی برقرار بود. چنانکه ساخت نهاد ها و رسانه های این دوره نیز عمدتاً حاکی از چیرگی این مونولوگ در سطح جهان بود. ولی اکنون جهان با وضعیت تازه ای روبرو شده است. تحولات پردامنه ای که در همه حوزه های زندگی جمعی و بخصوص در حوزه ارتباطات رخ داده است و با خارج شدن شبکه های ارتباطی از وضعیتی که بر پیش فرض مخاطب منفعل استوار بود، عصر تازه ای در جهان آغاز شده است که در عین به هم پیوستگی بیشتر سرنوشت عالم و آدم، شاهد شکل گیری تنوع و تکثر فرهنگی و فکری هستیم که نتیجه آن می تواند تبدیل مونولوگ به دیالوگ و ارتباط یکسویه به ارتباط چندجانبه باشد.
اگر فرض بالا را بپذیریم (که پذیرفتنی است) جهانی شدن را می توان فراهم آورنده فرصت های جدیدی برای فرهنگ ها و تمدن های گوناگون دانست که می تواند تفاهم و تعامل را جایگزین سوء تفاهم و تنازع کند و بر اهداف مشترک، تهدیدهای مشترک و راهکارهای مشترک به سوی جهانی که صلح و عدالت و برخورداری برای همه بر آن حکمفرما باشد تأکید و حرکت کند.
در این صورت طرفین یا اطراف مستقل و متفاوت که به دیده احترام نه تحقیر یا مرعوبیت در یکدیگر می نگرند می توانند آغازگر جهانی باشند که در آن دیالوگ و گفت و گو از اهمیت ویژه ای برخوردار است و وجود تنوع، فرایند گفت و گو را قوام و غنای بیشتری خواهد بخشید.
به روشنی می توان دریافت که این مفهوم برای بسیاری از سیاستمداران متکبر و نیز افراط گرایان خشونت گرا ناخوشایند باشد.
نگاه من در ضرورت و امکان گفت و گوی تمدن ها و فرهنگ ها به چنین واقعیتی است و این برداشت را با واقعیت های روزگار سازگار می بینم.
بنیاد نظری گفت و گوی فرهنگ ها و تمدن ها را می توان در آنگونه مبانی فلسفی و معرفتی جست که با نگاه جهانی بر عناصر متنوع میان فرهنگی تأکید دارد.
البته گفت و گو اقتضائات و لوازمی دارد که باید به آنها تن داد. از جمله:
نه تنها تمدن های غیرغربی باید با تمدن جدید غربی گفت و گو کنند، بلکه گفت و گوی درون تمدنی نیز بسیار مهم است.
هر یک از طرف های گفت و گو باید در عین احترام به دیگری از موضع خود گفت وگو کنند.
متأسفانه رابطه میان غرب و جهان اسلام تحت تأثیر بدبینی فی مابین و متأثر از غرور یک طرف و احساس تحقیر شدگی و توطئه از سوی دیگر بوده است.
یا اگر هم گفت و گویی بوده است نوعاً یک طرف آن غرب و طرف دیگر کسانی بوده اند که همان مدعای غربی را با زبانی دیگر و البته به صورتی ناقص تکرار کرده اند. هر تمدنی به مبانی خاص و پرسش های بنیادی خود استوار است. تمدن های مختلف به این پرسش های اساسی پاسخ های متفاوتی داده اند. پاسخی که تمدن غربی به این پرسش ها داده است تنها یکی از پاسخ های موجود است. نباید انتظار داشت که تمدن های دیگر پیش از گفت و گو، بی چون و چرا تعبیر غربی را از این مسائل بپذیرند.
البته معتقدم که بسیاری از ارزشهای موجود و هنجارهای در حال گسترش در جهان با ارزشهای بنیادی تمدن های دیگر از جمله تمدن اسلامی که براساس آموزه های دینی مبتنی بر فطرت انسانی استوار است سازگار هستند. اصول و مبانی عدالت طلبی، آزادی خواهی، دموکراسی و مدارا که روز به روز در حال گسترش و افزایش در سطح جهان هستند در تفکر و فرهنگ اسلامی نیز ریشه دارند.
به نظر می رسد کاهش غرور غربی و تذکر او به کاستی ها و خلاء هایی که در تمدن و تفکر او وجود دارد و نیز احساس نیازی که جهان غیرغربی به غرب برای پیشرفت احساس می کند و همچنین نگرانی فزاینده ای که از افراط و خشونت و تهدیدهای ناشی از آن برای همه انسانها پدید آمده است راه را برای گفت و گو باز و هموارتر کرده است.
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
چهارشنبه 06,نوامبر,2024